دلنوشته های یه دختر
هوا سوز داره
اما هنوز دل گرمم
کافیه فقط نفس بکشی... تا ببینی
ها کنی
هرچقد هوا سردتر بشه
بازم نمیتونه کاری کنه... بدتر میشه
هچ کس نمیتونه دل سردم کنه
نه هوا....نه همه ی ادما...نه حتی تمام بدشانسیا دنیا.
تا وقتی زندم
تا وقتی نفس میکشم تا وقتی بخار نفس هام جلوی چشمام رو تار میکنه
من هستم...من امید دارم
تو هستی
یه چیزی توی وجودم
انقد نزدیک که بعضی وقتا فک میکنم شاید خودمی...شاید خدا
اما نه....تو خودتی...هیچکس جاتو نمیتونه بگیره
من...زهرا...
امروز 10 دی ماه...
روی همین صفحه مجازی مینویسم:
من دلگرمم...مطمئن باش... این سرما نمیتونه دلسردم کنه
حتی اگه دیگه نفس هام بخاری نداشته باشه بازم...تو میای...مطمئنم...
م خ ا ط ب ..خ ا ص... م ن بیا.... کمی زودتر..
به این بخار اعتباری نیست...واسه تو که نه اما واسه من دیر میشه
بیا
.
.
.
زمستونو خیلی دوس دارم
حداقل دیگه نیاز نیست آینه بگیری جلو صورت مردمی که
بی تفاوت از کنار هم رد میشن
تا ببینی زندن ؟یا نه
جنازه های متحرک...
.
.
.
ببخشید امروز حوصله نوشتنه نبود... دوس داشتم بنویسما اما نه دل داشتم نه دماغ... باز اگه یکیشو داشتم شاید نوشتم یکمی بهتر میشد
حق دارم خب.. افتاب با این سوز سرمای زمستون همخونی نداره...حتی رغبت ایجاد نمیکنه پرده رو بزنم کنار!...
Design By : Pichak |